به گزارش نوادنویس به نقل از پول نیوز، در گذشته جنگها متفاوت بود. دو طرف جنگ مقابل یکدیگر صف آرایی میکردند و منتظر شیپور جنگ میماندند. به محض آنکه شیپورچی در شیپورش میدمید، جنگجویان به سوی یکدیگر هجوم میآورند و آنقدر میکشتند تا یک طرف کم بیاورد. نکته جالب توجه این بود که پادشاه، فرمانروا، حاکم یا هر مقامی که بالاترین جایگاه را در کشور، قبیله و… داشت، در صف اول حاضر میشد و شمشیر میزد. بنابر این فردی که فرمان جنگ میداد، رشادت، شهامت، قدرت و بالاترین توان جنگی را داشت و اولین کسی بود که جانش را در طبق اخلاص میگذاشت و همراه لشگریانش به جانبازی میرفت.
پس از گذشت مدتی، جنگها تغییر کرد. جنگ بیش از آنکه جنبه شجاعت و رشادت داشته باشد، به بازی دو کودک تبدیل شد، کودکانی که اسباب بازی هایشان را به سوی یکدیگر روانه میکنند و خود بدور از هر گونه تهدید، در آسایش و آرامش قرار دارند. پادشاهان، فرماندهان، حاکمان، روسای جمهور یا هر مقام عالی دیگر، در گوشهای امن میخزند و فرمان قتل میدهند، برایشان هیچ فرقی نمیکند که از کدام طرف چه تعداد کشته میشود، زیرا خودشان و خانواده شان در مکانی امن قرار دارند. البته عدهای نیز در اتاقهای جنگ برای جان سربازان تصمیم میگیرند و جنگهایی را رقم میزنند که فقط تفکرات نابودی انسان و انسانیت بر آن حاکم است.
مردم ایران در سال ۱۳۵۷ تصمیم گرفتند انقلاب کنند و این حرکت مردمی در اوج خود قرار داشت. اگرچه مردم برای راهپیمایی در اعتراض به شرایط موجود یعنی فساد به خیابانها میآمدند، اما جان بر کف بودند. روزی نبود که یکی از تظاهرکنندگان با گلولهای ناجوانمردانه، به خاک نیفتد. در بدترین اتفاق، شاهد ۱۷ شهریور خونین بودیم، روزی که با شلیک تیر مستقیم، فرمان مرگ صادر شد تا شاید وحشت مرگ، مردم را از انقلاب منصرف کند، اما این هم چاره ساز نشد و اعتراض بی وقفه حتی به قیمت مرگ ادامه داشت.
کسی که فرمان رو به جلو میداد، روح الله موسوی خمینی بود. روحانی ساده زیستی که از همان سالهای جوانی، دست از جان شسته بود تا به حکومت فساد پایان دهد. اعتراض به فساد و دیکتاتوری در قالب منبرهای آتشین بر زبان خمینی جاری میشد و مردم را از خواب غفلت بیدار میکرد. مردی اعتراض میکرد که تن به سازش نمیداد و اهل مصالحه نبود. اصرار او باعث شد فرمان قتلش صادر شود، اما برخی رایزنیها باعث شد کشتن به تبعید تبدیل شود و به گمان خاموش کردن صدای اعتراض، خمینی به خارج از کشور تبعید شد. در ۱۳ آبان ۱۳۴۳، ابتدا خمینی بهطور مخفیانه به آنکارا و سپس به بورسا در ترکیه منتقل شد. در ۵ شهریور ۱۳۴۴به نجف در عراق منتقل شد و تا زمانی که صدام او را اخراج نکرد در همان جا ماند. سرانجام در ۱۴ مهر ۱۳۵۷ با فشار محمدرضا پهلوی به روستای نوفل لو شاتو در فرانسه تبعید شد.
در تمامی ۱۴ سال دوران تبعید، اندیشه بازگشت به وطن یک لحظه آرامش نگذاشت تا انقلاب ۵۷ به رهبری او کلید خورد. پس از آنکه مردم خمینی و باورهایش را شناختند، شعارهای کف خیابان به دعوت از این روحانی ساده زیست برای بازگشت به کشور اختصاص یافت. تئوریسینهای حکومت که از تاثیرات حضور خمینی بر نهایی شدن انقلاب بخوبی با خبر بودند، تهدید کردند که هواپیمای آیت الله را بر فراز آسمان منهدم خواهند کرد، اما خمینی مانند حکمرانان گذشته، بر این باور بود که باید در کنار لشگریانش باشد. در حالی که میتوانست در روستای امن و زیبای نوفل لوشا بماند و از دور انقلاب را مدیریت کند، با درک درست از اهمیت حضورش در کنار مردم، اعلام کرد به هر قیمتی به ایران باز میگردد. هواپیمای پاریس ـ تهران به پرواز درآمد، اما اعلام شد که اجازه فرود در فرودگاه مهرآباد داده نخواهد شد. همه نگران بودند؛ نگرانی از انهدام یا ربودن هواپیما. در نهایت دلهرهها پایان یافت و ساعت ۹ و ۲۷ دقیقه و ۳۰ ثانیه ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، هواپیمای حامل خمینی در فرودگاه مهرآباد تهران به زمین نشست.
هنگامی که این روحانی از پلههای هواپیما پایین میآمد، برخلاف پروازهای دیگر، خلبان با هوش و آینده نگر فرانسوی، دست او را گرفت تا او را پله پله تا پای گذاشتن بر خاک ایران همراهی کند، گویا میدانست قرار گرفتن در کنار این پیر فرزانه، او را برای همیشه در تاریخ ماندگار خواهد کرد. خمینی از آخرین پله هواپیما نیز پایین آمد و بر خاک وطن پا گذاشت، اما خیل جمعیت شوکه کننده بود، جمعیتی که از ۱۴۰۰ سال پیش فرهنگ انتظار را تجربه کرده و در دعاهایشان ظهور مهدی موعود را از خداوند میخواستند، باور داشتند که خمینی مقدمهای برای ظهور مهدی است. استقبال کنندگان فقط مردم تهران نبودند، بلکه عاشقان خمینی از سراسر کشور برای استقبال آمده بودند، استقبالی که در جهان بی سابقه شد و این آغاز ماجرا بود.
دکتر زهرا نظری مهر / حقوقدان